بهشت کوچک ما در اردیبهشت
خدای من چقدر زیباست که در گوشه ای از خونه نشسته باشی و پسرک هشت و نیم ماهه ات با چشمان گرد و کنجکاوش پیدات کنه و چهاردست و پا به دنبالت بیاد و وقتی بهت میرسه با زبون بی زبونیش بهت بفهمونه که مامانی بغلم کن.امشب برای اولین بار این حس ناب رو لمس کردم. و اما ... دیگه رادمهری برای خودش چهاردست و پا میره.همون کدوی قلقله زن خودمون شده. تا ولش میکنی میره زیر میز و مبلمان.عاشق میز تلویزیونه. دیروز رفتیم فروشگاه. پسرک شیطون قصه ما از لحظه ورود تا چشمش به چراغ و لامپ های سقف فروشگاه افتاد دیگه سرش پایین نیومد که نیومد و تا آخرش اینجوری بود.فدای اون فضولیات بشم من. ...